خاطرات یخی

تلالو خورشید در مه

خاطرات یخی

تلالو خورشید در مه

خاطرات یخی

به نام حضرت عشق
شوق پرواز داشتیم ولیکن
گم کرده بودیم بالهایمان را
بالهایت را بردار
و پرواز کن رو به آسمان بی انتها!
پرواز کن رو به کمال!
( سلام )

آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۷/۲۹
    :|

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

:|

میترسم، میترسم که دوباره تکرار بشه، مگه میشه دوباره تکرار بشه؟ 

آره! اگه آدمی به بدشانسی من باشه ممکنه دوباره تکرار بشه!

خدایا فقط خودتو و انصافت!  اون همه تلاشهایی که کردم کجا رفت؟ مگه نه اینکه گفتی تو تلاش کن باقیش با من؟  پس کو؟؟؟ اون عدالت کو؟

نیوتون! طبق قانون سومت،اون عکس العمل کو؟؟؟

حقم این نبود!  میدانم که میدانی! باشه باز هم سکوت میکنم و تو خودم میریزم!

اون موقع با خودم میگفتم آینده!  درست میکنم در آینده!  ولی الان شده همون موقع!  همون آینده فرا رسید! پاهام میلرزه!  میترسم دوباره تلاش کنم و باز سرم به سنگ بخوره! خیلی میترسم!

اون دفعه خودم رو نباختم و گفتم مهم آینده است ولی الان!  خدایا الان اگر ببازم میدونی که بدجور میخورم زمین! بد جور به خودم میبازم!

فقط کمک کن!  اون نور رو بهم نشون بده! سردرگمم!  کمکم کن! مگه نمیگی حواسم به بنده هام هست؟  حواست به منم هست؟  به کار هام هست؟  اصلا حواست به دلم هست؟

گاهی اوقات احساس میکنم تو فقط خدای بقیه هستی!

باشه!  خدای بقیه باش! منم یک روز شکایت خداییت رو میکنم :'(

 اصلا چرا اینها رو مینویسم اینجا؟  متنفرم از همه چیز و همه کسو همه عالم :|


  • barf ❄__

نامه اول

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • barf ❄__

یا حسین

خاطرات مثل صحنه هایی از فیلم از مقابل چشمانم میگذشت... 

از صدای مداح که زیارت عاشورا را میخواند بیدار شدم، بدنم یک مقدار گرفته بود، اتوبوس حرکت میکرد، حرمت از جاده نزدیک کربلا دیده میشد.

"السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین"

پیاده شدیم، بعد از رفتن به هتل و مستقر شدن به طرف حرمت آمدیم. دیدن آن گنبد غمگین از فاصله ای نزدیک آنچنان قلبم را لرزاند که فقط اشک میریختم.

مگر میشد حب حسین را در دل داشته باشیم و برایش اشک نریزیم؟

نفس کشیدن بین هق هق گریه سخت ترین کار عالم است.

وارد صحنت شدیم، پاهایم ناتوان تر از آن بود که بتواند وزنم را تحمل کنید، نشستم و سجده ای همراه با گریه به جا آوردم...

سعی کردم که بایستم... به طرف ظریحت قدم برداشتم

پنج متری ضریحت که ایستادم کنار نرده ها دوباره ناتوان شدم. نشستم و باز دوباره گریه میکردم.

لعنت میفرستادم به این اشک هایی که مزاحمت ایجاد میکردند برای دیدن ضریح شش گوشه ات.

ایستادم

خودم را به موج جمعیت سپردم...

"یا حسین" دستان این بنده پرگناه را میگیری؟

به ساحل نگاهت رسیدم و دستانی را دیدم که به ضریحت گره خورده بود.


پ ن: الهم الزقنا کربلا


  • barf ❄__