خاطرات یخی

تلالو خورشید در مه

خاطرات یخی

تلالو خورشید در مه

خاطرات یخی

به نام حضرت عشق
شوق پرواز داشتیم ولیکن
گم کرده بودیم بالهایمان را
بالهایت را بردار
و پرواز کن رو به آسمان بی انتها!
پرواز کن رو به کمال!
( سلام )

آخرین مطالب
  • ۹۵/۰۷/۲۹
    :|
  • ۰
  • ۰

راستش هول شدم،دست و پایم را گم کردم. بلند شدم. نگاهی دقیق کردم دیدم آشنا نیستند و ظاهرا شوخی هم ندارند.

لبخند تصنعی زدم و مشغول جمع کردن کتاب هایشان که انداخته بودم زمین شدم و پس از تحویل کتاب ها زیر لب معذرت خواهی کردم و به راهم ادامه دادم.

از آموزشگاه که بیرون رفتم سوار ماشین سفید رنگش شدم و بدون اینکه نگاهش کنم شروع به غر زدن کردم: "انقدر دیر اومدی که مجبور شدم تند تند بیام و خوردم به چند نفر!  الان اگه دیر برسیم همش تقصیر توعه! حالا منم هر جا که خواستی بری و واست مهم بود معطل میکنم"

هیچی نمیگفت. عصبانی تر از قبل گفتم: "چرا هیچی نمی...." وقتی صورتش را دیدم ماتم برد!

لبخند تصنعی که آمیخته با شرم بود را نثارش کردم و گفتم "ببخشید اشتباه شد "

مرد با حالت تعجب گفت "خدا بهش رحم کنه "

با اکراه نگاهش کردم و از ماشین پیاده شدم.

کمی منتظر ماندم که ماشینی مثل ماشین او جلوی پایم توقف کرد.با وسواس راننده را نگاه کردم و پس از اینکه مطمئن شدم خودش است سوار ماشین شدم.

تا خواستم لب باز کنم، شاخه گل رز آبی را مقابلم گرفت و گفت " من واقعا شرمندم، کارام خیلی طول کشید "

گل را از دستش گرفتم و بهش لبخند زدم.

راستش را بخواهید دیرآمدن ارزش اینکه روزمان را خراب کنم نداشت.


  • ۹۵/۱۱/۰۴
  • barf ❄__

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی